loading...
کلبه ی تنهایی
سهیل قربانی بازدید : 61 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

خفته بودیم و شعاع آفتاب

بر سراپامان به نرمی می خزید

روی کاشی های ایوان، دست نور

سایه هامان را شتابان می کشید

موج رنگین افق پایان نداشت

آسمان از عطر روز آکنده بود

گرد ما گویی حریر ابرها

پرده ای نیلوفری افکنده بود

(دوستت دارم) خموش و خسته جان

بازهم لغزید بر لب های من

لیک گویی در سکوت نیمروز

گم شد از بی حاصلی آوای من

ناله کردم: آفتاب.....ای آفتاب

بر گل خشکیده ای دیگر متاب

تشنه لب بودیم و او ما را فریفت

در کویر زندگانی چون سراب

در خطوط چهره اش ناگه خزید

سایه های حسرت پنهان او

چنگ زد خورشید بر گیسوی من

آسمان لغزید در چشمان من

آه...کاش آن لحظه پایانی نداشت

در غم هم محو و رسوا می شدیم

کاش با خورشید می آمیختیم

کاش همرنگ افق ها می شدیم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
کلبه ی تنهایی

درباره ما
Profile Pic
سلامی گرم به دوستانی عزیز خیلی خوش اومدید... در این وب سایت باید حرف دلتو بزنی چون این جا همه باصفا هستن...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از چه نوع مطالبی بیشتر خوشتان میاید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 91
  • بازدید کلی : 1,682
  • کدهای اختصاصی

    ابزار هدایت به بالای صفحه