loading...
کلبه ی تنهایی
سهیل قربانی بازدید : 50 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (0)

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد. مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه (یکی طلا و دیگری نقره) به او نشان می دادند، اما ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می کرد!

این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز، گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به اون نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.

تا اینکه که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد. در گوشه ی میدان به سراغ ملا رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

ملانصرالدین به آن مرد لبخند مهربانی زد و پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه ی طلا را بردارم، دیگر پول به من نمی دهند تا ثابت کنند که من احمقم! شما نمی دانید تا به حال با این تظاهر چه قدر پول گیر آوردم!!

نتیجه:

      اگر کاری که می کنید هوشمندانه باشد، اشکالی ندارد که شما را 

      احمق بدانند!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
کلبه ی تنهایی

درباره ما
Profile Pic
سلامی گرم به دوستانی عزیز خیلی خوش اومدید... در این وب سایت باید حرف دلتو بزنی چون این جا همه باصفا هستن...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از چه نوع مطالبی بیشتر خوشتان میاید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 90
  • بازدید کلی : 1,681
  • کدهای اختصاصی

    ابزار هدایت به بالای صفحه