تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ (تلاجن) سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام، در آن دم، که برجا، دره ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
درآن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم.